اون بخشی از زندگیم هم که توی کلانشهرها بودم باز فرقی با زندگی توی محیط کوچیک نداشت واسم. من همه زندگیم داشتم درس میخوندم و تلاش میکردم که با اون تلاشه خودم رو از جایی که حقم نیست نجات بدم و برسونم به جایی که دوست دارم. حالا کمتر از حقم یا بیشتر از حقم. فقط جایی باشم که دوستش دارم.
کاری نداریم. نفهمیدم زندگی چطور گذشت چطوری یهو از یه دختر گوگولی فسقلی احساسی تبدیل شدم به یک زن جسور و قدرتمند و مستقل و توانا که سر از اینور دنیا در آورد. این روزا اکثر ادما مهاجرت کردن یا اگر خودشون اینکارو نکردن حداقل دخترخالهای پسرخالهای همسایهای اشنایی رو داشتن که مهاجرت کرده. یعنی یه چیز روتین شده! خیلی عادی. و اصلا هم دستاورد خاصی نیست. صرفا تغییر محل زندگیه وگرنه تو همچنان همون ادمیاگر نخوای که تغییر کنی شاید حتی بدتر هم بشی.
حالا چرا من بعضی وقتا یهو کرک و پرم میریزه؟ بخاطر اینکه از هیچی یه چیزی ساختم! ببین من واقعا واسه امتحان آیلتسم یه کلاس نرفتم! یه دوره نداشتم. چهارتا کتاب خفن نداشتم. حتی کتاب تستهایی که داشتم هم یه خانمیتوی اینستا بهم رایگان داد. ببین هزینه نکردم حتی. یه بار بیشتر امتحان ندادم و همون یه بار هم C1 گرفتم و تمام.
الان توی دنیای جدیدی زندگی میکنم که مطلقا همممممممه چیزش با قبلی فرق داره. و دیدم که چقدر توی ایران تو رفاه بودم حتی :))) زندگیم تک بعدی بود. تا پایان لیسانس فقط درس خوندم. توی دوسال بعدش هم توی دوتا موقعیت شغلی متفاوت کار کردم با حقوق ناچیز و به همراه زبان خوندن. تمام مدت چتر حمایت خانواده و دوستامو هم داشتم. زندگی زیادی آسون بود!
و الان یک ساله و اندیه که من یهووووو از کودکی وارد بزرگسالی واقعی شدم
همه اون حمایتهامو با هم از دست دادم، پست قبلی رو خوندی؟ من نرفتم آمریکا! خیلی یهویی و دقیقه نودی اومدم کشوری که حتی زبانش رو بلد نبودم
میگم یهویی در حدی که دو هفته بود ویزام اومده بود و من هنوز نمیدونستم میخوام بیام یا نه! و تصمیم گرفتم بیام و هفته بعدش پروازم بود. وقتی رسیدم نه خوابگاهی داشتم نه خونه ای.. حتی تابلوهای توی خیابون و مترو و… رو نمیتونستم بخونم چون یه زبان بیگانه بود! مردم هم اونقد مایل نبودن انگلیسی حرف بزنن و منم که خجاااالتی و تعارفی :))
توی یک ماه یاد گرفتم چطوری خونه پیدا کنم، نگم از اولین باری که رفتم خونه ببینم! وقتی رفتم توی خونه و مرده در رو بست من گفتم هیچی دیگه زندگیم تموم شد:)) انقد میترسیدم. اما امن بود، خیلی امن. خیلی خیلی خیلی امن! چیزی که توی ایران نداشتیم. و خب بالاخره یه خونه که اشپزخونه داشته باشه و نخوام برم اونو پیدا کنم گرفتم. اون موقع با هوش مصنوعی هم اونقدر اشنا نبودم و خود پروسه قرارداد خونه خوندن اونم ۱۴ صفحه به زبان دیگه که حتی نمیدونی چی هست رو تصور کن!
بعد یاد گرفتم قرارداد برق ببندم. برم اپراتور انتخاب کنم و قرارداد اینترنت ببندم. قرارداد فلان و بهمان و بیسار
خب حالا خونه وسایل نداره چیکار کنیم؟! اونم با پولی که ۵۴ برابر پول ما بود اون موقع… و من پولم محدود بود و با ویزای محدود و تمدید زود هنگام باید پیش میرفتم. خلاصه که از یه خونه خالی تبدیلش کردم به یه خونه که دیگه الان خونهی منه! پناهگاه امنمه و امروز دارم میز نهارخوریمو عوض میکنم! من عاشق اولین خونه ام هستم که واقعا خونه منه! خونه کوچیک جنگلی عزیزم. سعی کردم عکس اپلود کنم ولی نشد بنابراین لینک رو میذارم
یک ساله که تو کشور جدید درس میخونم، اونم توی رشتهی تقریبا متفاوت از لیسانسم که باعث میشه مجبور شم همه چیزو از پایه یاد بگیرم، کار سخت میکنم! (کار واقعی نه وقت گذرونی! :)) )، زبان سوم یاد میگیرم، خونه داری میکنم، روابطمو مدیریت میکنم، دوست پیدا میکنم، خانواده ام رو توی ایران حمایت میکنم، غصه اونا رو میخورم و..
و درگیر شدید مدیریت زمانم! من توی ایران یاد نگرفتم اینو. چون معمولا زندگیم تک بعدی پیش رفت. و اینجا همه چیزای سخت با هم برام اتفاق افتاده.
و وقتی میرسم به ماه امتحان و میبینم من نمیتونم مثل بقیه که یا کشور خودشون بوده یا سرکار نمیرفتن و فقط درس میخوندن یا هزارتا حمایت دیگه داشتن برم امتحان بدم، اون روی کمال طلبم میاد بالا و اذیتم میکنه. باید بشینم روزی سه ساعت باهاش حرف بزنم که تو داری همه اینکارا رو با هم میکنی، انگلیسی درس میخونی، یه زبان دیگه زندگی و کار میکنی، غذا میپزی که از گرسنگی نمیری! خرید میری اشغالا رو میذاری بیرون، اجاره خونه رو یادت نمیره پرداخت کنی، مدیریت مالی داری، خانواده رو حمایت میکنی، حتی گاهی ریموت واسه ایران کار میکنی، هرچی ارائه و گزارش داشتی رو ترکوندی! خوب انجام ندادی ترکوندی. هفتهای یه بار سرکارت بهت میگن چقدر خوبه که تو هستی. حالا چی میشه یک ماه دیرتر امتحان بدی؟ چی میشه اگه تاریخ اول رو نری و دوم رو شرکت کنی؟ بس کن دیگه زن عه!
تازه اینا که گفتم نیمیاز تغییرات و زیر و رو شدن زندگیم بود. دیگه بقیه اش بماند برای بعد.
+ یه چیزی بگم؟ دلم واسه تعامل اینجا تنگ شده، اگه تا اینجا خوندی واسم کامنت بذار :))